454

ساخت وبلاگ

با یکی از بچه های دانشگاه حرف میزدم .. یه چند وقتی بود خبری ازش نداشتم .. مشغول به کار شده ..

از فردا باید سرکار باشه ولی نمی ره می گه شایان یادمه تو از دخترای فابریک خوشت میومد..گفتم اره یه زمان

می گه الان دیگه دوست نداری ؟؟ می گم واسه چی ؟؟ می گه ازدواج :| می گم چطور ؟؟ واسم دختر

پیدا کردی ؟؟ می گه اره .. از این دخترایی که موهاشونم بیرون نمیذارن .. نه اهل آرایشن نه چیزی :D

 می گم خوبه که .. دختر باید خودش خوشگل باشه :| می گه اره همین قد بهت بگم که اصل اصلن :|

حتی یه چند تاشون سیبیلم دارن :| می گم نه بابا :| می گه باور کن .. یعنی یه جایی سرکار رفتم یه

دخترم دور برم نیست دلم خوش باشه .. چند روز دیگه هم که دوباره باید برم سرکار :| می گم سرکارت

کجاس ؟؟ :| اینایی که می گی تو عصر قاجار موندن که :| می گه اتفاقا شناسه ی یکیشون به قاجارا

میرسه :)) می گم خب خوبه دیگه حتما دعای خیر مادرت پشتت بوده :D  می گه چرا ؟؟ می گم خب

دیگه اینطوری پولاتو خرج این دختر اون دختر نمی کنی و همرو جمع می کنی :D تو دانشگاه که بودیم

نصف هزینه های دخترا رو این تامین می کرد :D از یکی خوشش میومد اول واسش کادو می خرید :|

بعد پیشنهاد می داد :D حالا بماند که خوش شانس هم بود .. دو برابر کادو به خودش برگردونده میشد..

یه بابا بزرگ داشت .. اینم نوه بزرگ پسریش بود .. بیشتر وقتا خونه ی اونا بود .. اونم بیشتر هزینه های

دانشگاه و خرج و مسافرت اینو می داد .. با پولی که واسه دخترا خرج می کرد می تونست خیلی کارا

بکنه .. ولی خب عقل نداشت :D می گه هنوزم دارم از ذخیره های اون موقع استفاده می کنم :D

 کیف .. کفش حتی تیشرت که واسم خریدن :D بچه باحالیه ولی یه سری اخلاقا داره که خیلی باهاش

برو بیا نداریم .. اما خب سلام علیکمون سرجاشه .. دوری و دوستی .. از این مدلاییم :D

چرا میای وبلاگم؟...
ما را در سایت چرا میای وبلاگم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : walevorstboy بازدید : 158 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 0:46