050

ساخت وبلاگ

یه کلیپ میدیدم از یه پسر بچه که پستونک میخوره و خانوادش قراره

پستونک رو برای همیشه ازش بگیرن ...همون گودبای پستونک :| یه حرکت

جالبی زده بودن و به پستونکش چند تا بادکنک چسبونده بودن تا وقتی

پستونکش رو ول کرد بره تو آسمون ...بچه هم چند تا میکای آخرش رو زد و

بالاخره پستونک رو ول کرد و با بادکنکا رفت بالا ...و خیلی شیک با پستونکش

خدافضی کرد و براش دست تکون داد ...بنظرم خیلی فکر عاقلانه ای کردن :D

من تو بچگی زیاد پستونکی نبودم خداروشکر ...ولی یه شیشه شیر داشتم

خیلی وابسته ی اون بودم :| نزدیکای مدرسه رفتنم بود که شیر خوردن

ازش رو ترک کردم :| ترک که نمیشه گفت کردم ...توطئه چیدن و مجبور

شدم بذارمش کنار :D به متی میگم تو چجوری پستونکت رو ترک دادن ؟؟

میگه یک هفته فلفل زدن هی خوردم هی دهنم سوخت :)) ولی از رو نمیرفته :|

باباش دلش میسوخته عسلیش میکرده ...بعد مامانش فلفلیش :D فلفل

جوابگو نبوده با انواع اژدها و لولو میخوردت و شعبون سیاه و اینا هم ترسوندنش :|

که میاد بچه هایی که پستونک میخورن و میندازه گونی و میبره :D

خوشبختانه مجازات من انقدر سنگین نبوده :D بعد از شیشه شیر عادت کردم

به شیر خوردن تو لیوان با نی:| تا یه مدت چای رو هم با نی میخوردم

که اونم به مرور بیخیال شدم :| کنار استکان چای من حتما باید نعلبکی بود :|

عین پیرمردا :D اونم به مرور ترک کردم و شد لیوان متوسط ...استکان

کوچیکا بم حال نمیده ...بزرگا هم حالم رو بهم میزنه :| خلاصه شیشه

شیر منو دادن به یه بچه کوچولوتر که اون توش شیر بخوره و اون برد که

برد :| الان شده کارمند بانک ...هر وقت همو میبینیم میگم شیشه شیر منو

بیار :D

چرا میای وبلاگم؟...
ما را در سایت چرا میای وبلاگم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : walevorstboy بازدید : 230 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 15:39