یه کلیپ میدیدم از یه پسر بچه که پستونک میخوره و خانوادش قراره
پستونک رو برای همیشه ازش بگیرن ...همون گودبای پستونک :| یه حرکت
جالبی زده بودن و به پستونکش چند تا بادکنک چسبونده بودن تا وقتی
پستونکش رو ول کرد بره تو آسمون ...بچه هم چند تا میکای آخرش رو زد و
بالاخره پستونک رو ول کرد و با بادکنکا رفت بالا ...و خیلی شیک با پستونکش
خدافضی کرد و براش دست تکون داد ...بنظرم خیلی فکر عاقلانه ای کردن :D
من تو بچگی زیاد پستونکی نبودم خداروشکر ...ولی یه شیشه شیر داشتم
خیلی وابسته ی اون بودم :| نزدیکای مدرسه رفتنم بود که شیر خوردن
ازش رو ترک کردم :| ترک که نمیشه گفت کردم ...توطئه چیدن و مجبور
شدم بذارمش کنار :D به متی میگم تو چجوری پستونکت رو ترک دادن ؟؟
میگه یک هفته فلفل زدن هی خوردم هی دهنم سوخت :)) ولی از رو نمیرفته :|
باباش دلش میسوخته عسلیش میکرده ...بعد مامانش فلفلیش :D فلفل
جوابگو نبوده با انواع اژدها و لولو میخوردت و شعبون سیاه و اینا هم ترسوندنش :|
که میاد بچه هایی که پستونک میخورن و میندازه گونی و میبره :D
خوشبختانه مجازات من انقدر سنگین نبوده :D بعد از شیشه شیر عادت کردم
به شیر خوردن تو لیوان با نی:| تا یه مدت چای رو هم با نی میخوردم
که اونم به مرور بیخیال شدم :| کنار استکان چای من حتما باید نعلبکی بود :|
عین پیرمردا :D اونم به مرور ترک کردم و شد لیوان متوسط ...استکان
کوچیکا بم حال نمیده ...بزرگا هم حالم رو بهم میزنه :| خلاصه شیشه
شیر منو دادن به یه بچه کوچولوتر که اون توش شیر بخوره و اون برد که
برد :| الان شده کارمند بانک ...هر وقت همو میبینیم میگم شیشه شیر منو
بیار :D
چرا میای وبلاگم؟...برچسب : نویسنده : walevorstboy بازدید : 230