تهران سه روز و شبه که داره بارون میاد .. شاید یه ساعتی وسطاش بند بیاد ولی دوباره میباره ..دیشب به
قدری بارون شدید شده بود همش فوبیای سیل گرفته بودم :D حس می کردم تا من خوابم ببره سیل میاد
فکر کنم بخاطر همینم دو ساعتی سر همین قضیه خوابم نبرد :| از هر کی میپرسم می گن شبا تا 3 و 4
بیداریم روزام تا 1 یا 2 خواب :| حالا منم تا 3 اینا بیدارم ولی روزا از 8 بیدار :| همون عادت سرکار رفتنه هنوز
باهامه :| فقط فرقش اینه با یه ساعت تاخیر زور می کنم چشام باز کنم :D این چند وقته عاشقا هم از هم
دور افتادن واسشون این دوری خیلی سخت شده :| هر روز یکی از زیدای دوستام زنگ میزنه و قسم و اینا
که فلانی با کس دیگه که دوست نشده :D خیلی ریلکسترینشون مهدیس که چند بار زنگ زده و بابت متی
نگرانه :| حالا به روش نمیاره ولی مشخصه دلش شور میزنه .. به بهونه های تنهایی من می گه متی رو
بگو بیاد پیشت تنها نباشی :D من که می دونم می خواد خیالش راحت باشه پیش منه .. یه کلیپ
می دیدم بعد این اوضاع که بریم بیرون هممون پیر شدیم و سنی ازمون رفته :)) بهش می گم عکسایی
که از متی داری رو خوب نگه دار بعدا یادت نره جوونیاش چی بود :D فکر کنم خیلی سختشونه ..
البته شاید بیشتر قدر همو بدونن .. مخصوصا اونا که تازه نامزد کردن .. یا بعد مدتها بهم رسیدن ..
منم که اینجا شماهارو دارم :D الا اینا هم این مدلی سرایت کرده که چند روز یهو غیب میشم :|
چرا میای وبلاگم؟...برچسب : نویسنده : walevorstboy بازدید : 130