443

ساخت وبلاگ

امروز یکی دو تا جا کار داشتم .. هم طرح ترافیک بودن هم حوصله رانندگی تو ترافیکش رو نداشتم .. به

منشی گفتم زنگ بزنه آژانس بیاد .. می گه اقای کاویانی ماشین چی می خواین بفرستن؟؟ می گم یعنی

انقدر تنوع دارن ؟؟ می گه واسه خانوما خوبشو می فرستن :| زنگ زد به آژانسیه و بعد سلام و اینا گفت

ماشین می خوام واسه فلان آدرس و فلان جاها کار دارم .. طرف هم رسیده واسه خودتون می خواین؟؟

اینم گفت بله .. آژانسیه هم گفته یه ماشین خوب می فرستم :| بهم که گفت می گم خب الان راننده میاد

و تو ذوقش می خوره :| می گه اشکال نداره مهم اینه ماشین خوب و راننده ی خوب بفرستن :D وقتی

راننده اومد دید از خانومه خبر نیست تو ذوقشم خورد :| من داشتم می رفتم سمت ماشین .. اون اینور

اونورو نگاه می کرد :| دنبال خانوم میگشت :| بهش که گفتم ماشین رو واسه بنده خواستن قشنگ اون

حزن و اندوه رو تو چهرش دیدم :D همه ی اون مسیرو فکر کنم داشت به اون خانوم که سرکارش گذاشته

بود فکر می کرد :| ماشینش هم بد پژو بود .. فکر کنم جدی اینطوریه .. اصلا کافیه یه زن زنگ بزنه جایی..

واسش سنگ تموم میذارن مردا :| یادمه یه بار خودم زنگ زده بودم آژانس .. حالا ده مین که دیرتر اومد

هیچی .. یه پیرمرد عصبانی هم فرستاده بودن با پرایدش :| همه اون مسیر فکر می کردم رو دمپایی

نشستم و الاناست که درو سپرو همه چیش بریزه زمین انقدر که لگن بود :| یکی از بچه ها می گفت

هر وقت بخوام با اوتوبوس جایی می رفتم می دادم خواهرم زنگ میزد جا رزرو می کرد :D فکر کن صندلی

های جلو رو هم بهش می دادن .. مخصوصا سمت راننده رو :| راننده هم خوشحال که تا صبح چشم

چرونی می کنه :| وقتی رفیقم سوار میشده ضد حال می خورده :D  مثل اون مشدی عباد که یه عروس

گرفته بود اورده بود تو خونه .. وقتی خواسته بود شال عروسو برداره یهو مرد ازش در اومده بود :D

یه مرد کرم داشته بجای عروس رفته بود تو اتاق :D

چرا میای وبلاگم؟...
ما را در سایت چرا میای وبلاگم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : walevorstboy بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 16:04