518

ساخت وبلاگ

تو خونه یه اتاق دارم که باشگاه خصوصیمه ...الان دیگه به خاطره ها پیوسته :| وقت نمیشه برم و کارکنم ..

دوستام هی گیر می دادن  اینارو که استفاده نمی کنی بفروش پولشم بین رفیقات تقسیم کن :D

چند تا وسیله و دستگاه ورزشی که آخرین بار فکر کنم یک سال قبل بود کار کردن ...جز وقتایی که مامان

بیاد و چند دقیقه ای کار کنه ...دیشب بچه ها اومدن چند ساعتی دور هم بودیم ...بحث دیوار اینا شد و

ممد گفت چند تا از وسایل قدیمی مامانم رو تو همین دیوار گذاشتم و  فروختم و هنوز خبر نداره :|

اگه یه روز بفهمه فکر می کنه یا خواهرم شکسته صداشم در نیاورده یا به رو خودم هم نمیارم :D

مامانش اصفهانیه و می گه کلی از این وسایل مسی و سماور و دکوریو این چیزای تزئینی از زمان

عروسیش داره که بیشتریام تو انباریشونه و حالا مد شدن ...با بچه ها قرار گذاشتیم یه روز بریم خونشون

دزدی :D خودم زیاد با دیوار کار نکردم ...جز یه بار که یه گوشی از سایت خریدم و اونم وقتی طرف اورد

متوجه شدیم ایراد داره ...نمیدونست یه فوق تخصص دل  و روده گوشی با خودم هم می برم :|

دیشب دیدم متی و ممد هی تو خونه میچرخن :| متوجه نشدم دارن کرم میریزن ...از نود درصد

وسیله های خونه عکس گرفته بودن و گذاشته بودن دیوار :|| می گم چرا این کارو کردین ؟؟ متی می گه

بیکاری زده بود سرم خواستم یه کم سرگرم بشم :| نیم ساعت سر مبلا با یه خانوم چونه زده بود :|

واقعا این بشر دیونه نیس؟؟ شماره خودش و ممد هم گذاشته بود تو اگهی ...کل زندگی منو به حراج

گذاشته بودن ...واسم جالب بود مبلایی که گرفته بودم فلان قیمت الان دو برابر زده بودن مشتری هم

واسش پیدا شده بود :| صبح که تعریف می کردن باورم نمیشد اینکارو کرده باشن ولی وقتی سایت و

اگهی  و عکس وسایل خونم رو دیدم جا خوردم ...اولش احساس ورشکسته ها بهم دست داد که خونه

و وسایلاشو میذاره حراج :| بعد به کارشون خندم گرفت ... دلم واسه اون دخترایی که با کلی ارزو و امید

زن این دو تا مغر خر خورده می خوان بشن میسوزه :D :)) البته اینا در مقابل اون شوخیای خرکی که ما

باهمدیگه می کنیم چیزی نیس :| شوخیایی که یه وقتا اشک طرفم در میاد :D

صبحم یه سر رفتیم کوه و یه کم دور هم بودیم ...بعد هم که رفتم ارایشکاه و خرید و خونه ...

واسه اخر هفته برام مهمون میاد ...یکی از دوستام که از وقتی ازدواج کرده ندیدمشون ...با خانومش

میان و 3 روزی پیشمن ...واسه هفته بعد و تعطیلات هم اگه بشه می خوام برم پیش شیده و مامان ...

البته اگه کارو بارا جمع جور کنم و دستم پول بیاد ...اگه نه می ریم همین شما خودمون :|

که احتمال زیاد هم با بچه ها بریم شمال ...از خونم یه بوی خیلی خوبی میاد ...بوی یه عطر یا اسپری

که مال من نیس ...هر چی هم میگردم پیداش نمی کنم :| یعنی ممکنه یه خانومی اینجا قایم شده

باشه؟؟ :D بوی عطر زنونه س ...مشخصه :| حالا یهو می بینم متی با اون سیبیل چاخماقش در میاد :D

فردا باید دکتر هم برم ...یه مدته چشام بدجور خارش گرفتن و قرمز میشن ...عین پارسال...هر کی ندونه

فکر می کنه شکست عشقی خوردم  شب روز کارم  گریه س که چشام این حال و روزشونه :| اونم من :D

چرا میای وبلاگم؟...
ما را در سایت چرا میای وبلاگم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : walevorstboy بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت: 19:44