497

ساخت وبلاگ
تو همسایگیمون یه دختره هس که همبازی بچگیام بود ...همیشه هم باهم دعوا داشتیم ...اون یه سال از

من کوچیکتر بود اما تو جثه و قد و اینا از من بزرگتر...من بچه بودم ریزه میزه بودم :| :D یهو بعد 7 سالگی

تپلتر شدم ...انقدر لاغر بودم جثه م شبیه افریقایی ها بود :D ولی با این حال آتش پاره بودم و زورم زیاد بود

اونقدر که وقتی همسایه ها به بابام  یا مامانم می گفتن شایان پسر منو یا دختر منو زد باورشون نمیشد :|

می گفتن یه بچه لاغر مردنی زورش به این نمیرسه و تو چجوری اینو زدی :| :D

این دختره رو هم خیلی میزدم بیچاره رو ...اونم کرمو بودا :| ریز کرم می ریخت ولی اهل جیغ و داد نبود :D

فقط گاهی زورش بهم میرسید اونم چون قدش بلند بود و از پشت دو تا گوشامو می گرفت و میکشید :(

گاز هم بد می گرفت :| مخصوصا وقتی دستمو می بردم که دستاشو از رو گوشم بردارم :D

امروز تو کوچه دیدمش و بعد خیلی وقت احوالپرسی کردیم ...از بچگی خوشگل بود ...خیلی هم دختر

خوبیه ولی تو ازدواج شانس نیاورد ...وقتی نامزد کرد و اولین بار نامزدشو دیدم مخم هنگ کرده بود ...

این دختر به چیه این پسر دل بسته و بله گفته ...حس خوبی به پسره نداشتم ...اخرشم زمان بهم

ثابت کرد چرا ...انقدر دختره رو اذیت کردن و انقدر در حقش بد کردن که دیگه تو محل صداش در اومد ...

سر هیچ و پوچ دختره رو می گرفت به باد کتک و تو بدترین حالت زنگ میزد به خانوادش بیاین دخترتون

ببرین ...با پرویی هم زنگ میزده و می گفته دخترتون زدم داره می میره بیاین ببرین :|

اینا هم خانواده مظلوم و بی دفاعین ...البته من به این همه حماقت مظلومیت نمی گم :| می گم خریت

یعنی چی دخترتو یه بی وجود بزنه لت و پار کنه و سر ابرو و این که زندگیش نپاشه هیچی بهش نگی :|

والاع طرف سر عقل نمیاد خیلی پروتر هم میشه ...فقط شانسش زده که گیر یه خانواده و دختر بی دفاع

افتاده والا گیر یه دختر نالوتی میفتاد مرده و هفت پشتشو پاره می کرد :| می نداختش پشت میله ...

با مامانش بود و بعد احوالپرسی گفت دیگه نمیذاره دخترش بره اون خونه...راستش خیلی خوشحال

شدم ...هر چند که شوهره دیگه نمی خوادش و با یه زن دیگه اشنا شده و اینو بیرون کرده که با اون

زنه ازدواج کنه ...ولی خوشحال شدم سر عقل اومدن و قراره طلاقشو بگیرن ...فقط موندم چطوری بعضی

مردا راحت زن می گیرن راحت بیرونش می کنن راحت هم یه زن دیگه می خوان بگیرن و قانون مانونی

هم باهاشون کار نداره :| اینم بر می گرده به از خودگذشتگی زیاد از حد بعضی ادما...که نه شکایتی

ازش می کنن نه چیزی...ولی بهشون گفتم مهریه رو حتما ازش بگیرین :| خوب کردم :D

پسره بفهمه  منم با چاقو میکشه :| یه وکیل خوب می خوام براشون پیدا کنم از اشناهامون ...

نباید حق این دخترو به این راحتی بخوره...یه وقتایی طلاق بهترین راه حله ...مگه ادم چند بار قراره

زندگی کنه ...کی گفته محبوری تو برزخ بمونی تحمل کنی...الکی نیس می گن یه پایان تلخ بهتر از

تلخی بی پایانه که ...خوشبختانه بچه هم نداره راحت...انقدر دختر خوبیم هس که دوباره شانس

ازدواج داشته باشه ....اعصابم خورد بود نوشتمش ...هر چند ناراحت کنندس اما من که خوشحال شدم..

چرا میای وبلاگم؟...
ما را در سایت چرا میای وبلاگم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : walevorstboy بازدید : 142 تاريخ : چهارشنبه 11 ارديبهشت 1398 ساعت: 22:20