049

ساخت وبلاگ

یکی از شانسهای زندگیم اینه تو فامیلمون اکثریت... زیاد با ازدواج فامیلی

موافق نیستن ...دختر پسرامون هم باهم انقدر صمیمی و رفیق بودیم هیچکدوم

فاز عاشقی برا هم برنداشتیم :| فقط تو دوران طفولیت و بچگیامون و بازیای

عجیب غریب بچگی دخترامون از بین پسرا شوهر انتخاب میکردن که

منم تو همون بچگی انقدر گند اخلاق بودم ازشون چشم زهر گرفتم :D

هرچی بچگیامون به جنگ و دعوا گذشت ...هرچی بزرگتر شدیم آدم تر

شدیم :D ولی لجبازیامون باهم سرجاشه :| ولی اون ذهنیت که از بچگی

راجب یکی از دخترعمه هام با من بود ازش فاصله میگرفتم ...فکر میکردم

نکنه بزرگتر هم بشه بخاد زنم بشه :| نمیدونم چرا کلا تصورم به ازدواج

فامیلی اینجوریه که انگار آدم با محرم خودش داره ازدواج میکنه :| بعد با

همون فامیلت دوباره یه فامیل دیگه بشی :| اینا به کنار ...موندم چطور

پدر مادری بچه ش رو اجبار کنه به ازدواج با فامیل ...وقتی یه حس یک

طرفه بین اون دختر و پسر وجود داشته باشه ...بعد اون پسر انقدر معرفت

نداشته باشه از اون ازدواج منصرف بشه به نفع دختر فامیلشون ...

چرا میای وبلاگم؟...
ما را در سایت چرا میای وبلاگم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : walevorstboy بازدید : 267 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 15:39